loading...
باغ رمان | رمان عاشقانه| دانلود رمان جدید
احسان بازدید : 492 جمعه 02 بهمن 1394 نظرات (0)

خیلی ممنون از melika.sh.m - ملیکا.ش عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

 دانلود رمان برای کامپیوتر (نسخه PDF)

 دانلود رمان برای موبایل (نسخه پرنیان)

 دانلود رمان برای موبایل (نسخه کتابچه)

 دانلود رمان برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB) 

کمی از متن رمان:

بدون هیچ گونه حرفی روی صندلی آبی رنگ آزمایشگاه نشسته بودم و منتظر بودم که هر لحظه نوبتم بشه و برم تو ....
صدای زنی از پشت میکروفون بلند شد:
_شماره ی صد و یک ....
اه ... .لعنتی ... .هنوز دو نفر دیگه موندن تا نوبت من بشه ... .با نگرانی مضاعف به پشتی صندلیم تکیه دادم و به روبروم نگاه کردم ... .انتظار داشتم که ببینمش ... .ولی نبود ... .کجا غیبش زده بود؟ داشتم با چشم دنبالش میگشتم که یهو دیدمش ... .درست بغل سطل آشغال کنار میز منشی وایستاده بود ... ..از حالتش هر چی بگم کم گفتم ... ..ناراحت ... عصبانی ... .خشن ... ..مضطرب ... .کلافه ... .خلاصه هر چی صفت بد بود توی نگاهش موج میزد ....
برگشت نگاهی بهم کرد واسه چند ثانیه توی چشمای هم با دلهره خیره شدیم که یهو حس کردم سرم داره گیج میره و دارم بالا میارم ... ..
بدون مکث از جام بلند شدم و سمت دستشویی که راهروی بغلی بود دویدم ...... به محضی که پام به دستشویی رسید هر چی خورده و نخورده بودمو خالی کردم ... ..با بی حالی سعی کردم خودمو کنترل کنم ... ..شیر اب سردو باز کردمو با دستام چند بار آب روی سر و صورتم ریختم ... ..به صورتم تو آینه نگاه کردم ... ..رنگم مثل گچ سفید بود ....
از دست دادمت، به راحتی یک نفس، به آسانی یک پلک، سخت ست؛ ولی انگار باید بگویم خداحافظ .ای تمام آن چه دارای ام بودی در این روزگار سخت.
تقه ای به در دستشویی خورد ... ..اومدم بیرون ... ..با دیدن بهواد سعی کردم خودمو خوب نشون بدمو کلافگیمو مخفی کنم ... ..با شک پرسید:
_باز دوباره عق زدی؟! .. نه ؟؟
سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم ... ..
با عصبانیت دستشو حائل روی دیوار قرار داد و چشماشو بست ... ..بعد از چند ثانیه آروم اما با خشم گفت:
_ دعا کن بچه ای در کار نباشه آوا وگرنه زنده ات نمیزارم ......
بغض گلومو چنگ میزد اما نمیخواستم بشکنمش ... .فقط به اشکام اجازه دادم که ببارن.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟